باز هم من بودم و او! باز هم آن سکوت مرگ بار! بازه هم چشمان من که با کینه به او خیره بود! باز هم صدای جوش و خروشش که مرا به جنگ دعوت می‌کرد! جنگی که هر دوی ما می‌دانستیم برنده اوست!.

اما من دیگر تسلیم او نخواهم شد! دیگر به جنگش نخواهم رفت! دیگر گول اش را نخواهم خورد؛ همین جا می‌ایستم و با نفرت به او خیره می شوم! مثل تمام این پنج سال، که همین روز را به اینجا می‌ایم، و از طلوع خورشید تا غروب، به او خیره می شوم و ان روز ها را به یاد می اورم.

همین پنج سال پیش بود. سفری را با عشقم شروع کردیم، که فکر می کردم بهترین سفر عمرم خواهد شد؛ البته روز های اول اش هم بهترین سفر عمرم شد؛ اما درست در روز اخر، به بدترین سفر عمرم تبدیل شد! و برای اولین بار در زندگی ام دشمن خونین داشتن را حس کردم.

همین سه سال پیش بود که تصمیم گرفتم درباره ی این دشمن خونین تحقیق کنم، تحقیق هم کردم و به داستان عجیبی رسیدم.

مردم می گویند:اقیانوس و دریا عاشق یکدیگر بودند، اما زمین ان ها را از هم جدا کرد! از ان روز به بعد هر عاشقی که به عشقش رسیده است، وقتی پاهایش را به درون دریا می گذارد نابود می‌شود! چون دریا دوست ندارد کسی به عشقش برسد! می گوید حالا که زمین عشق مرا نابود کرد، من هم عشق زمینی را نابود خواهم کرد!.

وقتی این داستان را شنیدم تازه فهمیدم مشکل دریا با عشق من چه بوده. اما باز هم به او حق ندادم که این بلا را سر من و عشقم بیاورد.

 برای همین است که هر سال به اینجا می ایم، می ایم تا به او ثابت کنم مثل بقیه ی ادم ها ان روز را فراموش نکرده ام؛ فراموش نکرده ام که عشقم را به او سپردم، اما روح اش را گرفت و فقط جسم اش را به من برگرداند، فراموش نکرده ام که باعث نابودی من و عشقم شده است.

خیلی وقت است که دیگر، عاشق صدای امواج اش نیستم. دیگر فکر نمی کنم پاک و زلال است؛ چون می دانم خون خیلی ها را گرفته است. الان او فقط دشمن خونین من است.

هر که می پرسد که چرا او دشمن من است می گویم:

عشقم و ازم گرفت! خواستم ازش شکایت کنم، اما می گفتن اون از ما قوی تره! راست می گفتن! دریا تنها قاتلیه که محاکمه نمی شه!.

هدیه دشتی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها